عکسمتن

عکسمتن

عَکسی برای مَتن مَتنی برای عَکس
عکسمتن

عکسمتن

عَکسی برای مَتن مَتنی برای عَکس

بره علی‌کوچولو

سال و ماهش خوب یادم نیست؛ بهار 1390 بود، شاید. برای انجام یکی از پروژه‌های عکاسی، تو مناطق ییلاقی فریدونشهر که محل استقرار چند خانوار عشایری از ایل بختیاری بود، با "علی‌کوچولو" آشنا شدم. گوسفندها و بزها که از طلوع صبح به کوه‌ها و مرتع­ های اطراف برده شده بودند، تازه از چرا برگشته بودند. مادر "علی‌کوچولو" به همراه پدر در حال تیمار بودند و بره‌هارو برای شیرخوردن پیش مادراشون می‌بردند. ۷۰ هشتادتایی دام داشتند؛ بزو گوسفند، سفیدو سیاه. پدر "علی‌کوچولو" می‌گفت چند سال پیش از این، گوسفندامون خیلی بیشتر از این بود.

 چند سالی بود ایران دچار خشکسالی شده بود. اون سال، تو فریدونشهر، بارون خوبی باریده بود و وضعیت مراتع خوب و سرسبز بود. گوسفندها دوقلوهای زیادی به‌دنیا آورده بودند و حدود 30 بره قد و نیم‌قد، هدیه‌ای بود که خدا به "علی‌کوچولو" و پدر و مادرش داده بود.

 از "علی‌کوچولو" که تو جابجایی بره‌ها به پدر و مادر کمک می‌کرد پرسیدم درس می‌خونی؟ آره کلاس دومم، گفتم بره‌هاتو بیشتر دوست‌داری یا مدرسه‌رو؟ هم بره‌هامو هم مدرسه‌رو. کدومو بیشتر دوست داری؟ یه خورده فکر کرد و چیزی نگفت؛ نمی‌تونست انتخاب کنه. بره سیاهشو داد دست مادرو رفت بره سفیدشو آورد. پرسیدم بره‌ سیاهتو بیشتر دوست‌داری یا بره سفیدتو، باز نتونست انتخاب کنه. مامان­رو بیشتر دوست داری یا بابارو؟ باز نتونست انتخاب کنه. پرسیدم زندگی تو کوه و دشتو بیشتر دوست داری یا زندگی تو شهرو؟ گفت کوه و دشت، تو شهر که بره نیست... بره سفیدشو داد دست پدر و رفت یه بره دیگه بیاره...

نظرات 1 + ارسال نظر
مهر یکشنبه 28 دی 1399 ساعت 09:10

سلام، بسیار بی‌شیله و تاثیرگذار.
امید که با آگاهی‌بخشی اینگونه، به تصویر مطلوب‌تری از عدالت و نوع‌دوستی نزدیک بشیم، که «کارستانی از این دست» شاید تنها با اعجاز هنر ممکن باشه و ذوق هنرمند.
در این گام استوار باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد